قفس کوچک تنهایی من ،
دنیایی است
آسمانش رویایی سبز
سرزمینش اندوهی زرد
کلبه ای است آنجا
سبز ، ساکت و آرام
در کنارش
روی شیبی اندک
پیش آخرین تیر قفس
جویباری جاری است
آبی .. آبی .. آبی
که در صدای امواجش
در تلاطم
در رنگش
تصویری است
آن تو هستی ؛
انعکاس من
در جویباری بی پایان
امیدوارم مرا ببخشید ، این روزها حوصله نوشتن ندارم ..
به نام بخشنده ی بزرگ
سلام همیشه خوندن نوشته هاتون باعث میشه یه چیزی تو ذهن و دست آدم جرقه بزنه که ناخود آگاه برم سراغ یا حالا قلم یا حالا خوندن کتاب واقعا دست توانایی برای نوشتن دارین این را جدی گفتم یه حرف تعارف نبود حرف دلم بود ممنون از این نوشته های زیبا که به من فرصا نوشته های گریز وار می ده..........................
ممنون به بارونه ی من اومدین آره راس می گین همیشه چتر نباشد بهتر است .......... و من نوشته بودم .... امروز باران نیامد............... و چتر شاید بهانه ای است برای آفتاب....
شاد باشین و غمهایتان کوتاه..................
بهار بارونی
کی حوصله داره، رفیق؟
می شه حوصله رو پیدا کرد... تو این روزمرگی ها، حوصله ی آدمها گم می شه ، و فراموش می کنند مثل بقیه ی گم شده هاشون دنبالش بگردند.
لازم نیست که نظرات امیدوار کننده ی خودتون رو بهتون یادآوری کنم ، لازمه؟
اتفاق خوشحال کننده ای ست وقتی بین نظرات ، نوشته ی شما هم هست ، و همین طور وقتی حرف جدیدی می نویسید.
امشب چقدر دلم می خواست نوشته ای می خواندم از جنس نوشته های تو.
امشب چقدر دلم می خواست کسی پیدا می شد که حرفی داشت برای گفتن به من که شنوایی ام را جایی جا گذاشته ام!
امشب ... همه چیز همان طور است که همه ی شب های مثل این.
امشب از آن شبهای دیوانه ای ست که نمی دانم چرا دنبال آدمها می گردم که هیچ وقت هم پیدا نمی شوند!
ببخشید ، برای نوشتن در نظرات بیش از حد شخصی بود! ( شانس با تو یار بود که ایمیلت را نداشتم!)
امیدوارم موفق باشی .خوب مینویسی . بی حوصله نباش .زندگی همینه
این روزا همه حوصله ندارن .بی خیال