من باز از آن کوچهِ آرام می گذشتم
و تو باز پشت همان پنجره ساکت
دست به نرده ها نشسته بودی
من باز پرنده ای خیالی را دنبال می کردم
تا به تو برسم
و تو به درختهای باغ روبرو نگاه می کردی
من در برابر پنجره می رسیدم
و هنوز پرنده را از شرم پیدا نکرده بودم
و تو قاصدکی را تا بام همسایه دنبال می کردی
من گذشته از تو .. شرمگین خودم
به جوی میان کوچه چشم می دوختم و می رفتم
و تو .. (دیگر نمی دانم)
متن زیبایی بود . لذت بردم .
برقرار باشید.
سلام
این حرف من یه حرف کلیشه ای یا تعرف نیست این را واقعا می گم ذهن خلاقی برای نویسندگی دارین باعث تحسین هست این نوشته های پر تصویر
.......اگر عشق٬ عشق باشد ......زمان حرف احمقانه ای است...........
راستی بهارتان مبارک......
جاوید باشین و غم هایتان تا ابد کوتاه........
بهار بارونی
من...
تو...
ما هر روزمان را به کارهای «دوباره» می گذرانیم.
می خواهم وبلاگتونو لینک کنم، اگه اشکالی نداره بهم خبر بدین.
باز هم سلام خوبین؟
ببخشین یه کاری کردم من...............
بی اجازه که ازتون بپرسم لینکوندمتون................ببشیدددد
می دونم که می بخشین(چمشک)
موفق و جاوید بمونین
بهار بارونی و البته این بار بهاری
امیدوارم این جسارت من را نادیده بگیری. ولی . و تو .... وتو گذشته از من شرمگین از خودت. و تو در انتظار پرنده ی خیالی من. تا به تو برسم . شاید امروز شاید فردا شاید هیچ وقت.