در زندگی روزهایی است که سخت می شود آنها را فراموش کرد .. نه اینکه افتخاری در آنها باشد .. نه .. در زندگی روزهایی است که خودمان رویاهایمان (دنیای مطلوب ذهنی) را نفی می کنیم .. بهتر است بگویم همه چیز را نفی می کنیم .. تمام دلبستگی و تمام آنچه برای آن زیسته ایم ..
خودمان را از یک کل ، ناشی از جمع خود ، کم می کنیم .. شاید بشود گفت یک خودکشی روحی .. اما هیچ کس آن را دوست نمی دارد ...
امروز باز تنهایم
به اندازه دو پنجره ی روبروی هم
بی تو
...
دیروز هم تنها بودم
اما به اندازه یک پنجره ی رو به دشت
با تو
...
مطمئنم می دانی کدام تنها تر است
می بینی هنوز آن روز نفرین شده بهمن را به خاطر دارم
سلام دوست عزیز
نوشته ی قشنگی بود!
موفق باشید.
سلام .منم با تو هم عقیده هستم و حرفات قشنگه موفق باشی و
اگه دوست داشتی به من هم سر بزن
سلام... منم مطمئنم که می دونه کدوم تنها تره... زیبا بود... ممنونم که سر زدید...
روزهایی هست که هرگز فراموش نخواهد شد . شاید چیزی در ناخودآگاه انسان می خواهد که دائم مرورش کند شاید چیزی در لایههای درونی ادم میل به مرور و زنده نگه داشتنش داشته باشد .
میدانی بهترین چیز رو راست بودن با دل است با موجود حقیقی ای که هرگز نه تظاهر می کند نه تردیدی در آن هست . یک روزهایی باید گم شد باید دور ماند از آدمها . بعد تازه می فهمیم که این گم شدنها به همه بودنهای دیگر می ارزد انگار خودش تولد دوباره ای می شود فقط باید سعی کرد این نوزاد فقط یک بار به دنیا بیاد و بماند برای همیشه .
فراموش کردن بعضی روزها به دشواری تکرار شدنشونه...آدما معمولا تو تنهایی به چیزهایی فکر می کنن که باید فراموشش کنن...روزهای نفرین شده ی زندگی!
خاطرات...!!
بهمن؟ اما من دوسش دارم.خیلی
چه جالب!منم تو بهمن یه روز دارم که دوسش ندارم...ولی نمیگم نفرین شده...دارم سعی میکنم فراموشش کنم....میدونی بهترین کار اینه که هم خودتو هم اونو هم اون روز نفرین شده بیچاره رو از ته دلت ببخشی....بخشیدن روح آدمو سبک میکنه....یه بار امتحانش کن...ضرر نمیکنی...
خیلی زیبا بود . یاد گذشته افتادم. از هر چیز گله مندم در میان لذات فراوان زندگی از الام آن رنج می برم.